یک سال و چندماه پیش به دو نفر احساس کینه پیدا کردم. این کینه به قدری شدید بود که خودم هم نمیتونستم هضمش کنم. خودشون توی این یک سال و خردهای یه سری رفتارهای خیلی بد کردن، محیط و اطرافیان هم در حس بدم بهشون بیتاثیر نبود، اما خودم میفهمیدم که نه رفتارهای اونها نه شرایط محیطی نمیتونن باعث چنین شدتی بشن. قضیه اینقدر برام بزرگ بود که به خاطرش هم پیش روانشناس رفتم هم از استاد اخلاق کمک گرفتم. کل این یک سال خصوصا شش ماه اخیر به هرکس میرسیدم مثل کسی که سرطان وخیمی داره میگفتم مشکل بزرگی دارم و برام دعا کنید. نذرها، توسلها، رازونیازها و گفتگوهام با خدا و اهلبیت همه حول محور این موضوع بود.
بدترین بخشش این بود که من حسهایی رو تجربه میکردم که میدونستم خدا ازشون بدش میاد. من از سرتاپای این دو تا آدم بدم میاومد، از شنیدن اسمشون، از شنیدن هرچیز مرتبط باهاشون، حتی از محبت و خوشرفتاریشون. حتی نمیتونستم به چهرهشون نگاه کنم. حتی نمیتونستم ظاهرسازی کنم و وقت دیدنشون عادی برخورد کنم. میدونستم که خدا چنین چیزی رو دوست نداره. از طرفی هیچجوره دست خودم نبود. نمیدونستم چی کار کنم. از اینکه خدا و امامزمان من رو به خاطر حس بدم به اینها دوست نداشته باشن خیلی حالم بدتر میشد. از خود خدا و امامزمان کمک میخواستم ولی تغییری در حالم حاصل نمیشد و این خیلی ناامیدترم میکرد.
خلاصه بگم که این یک سال خیلی دردناک گذشت بر من. توی اوج خوشیها و بیمشکلیها میدونستم مشکل بزرگی دارم و راه حلش رو نمیدونم، و فهمیدم این ویژگیها، کینهای بودن، حسود بودن، بدخواه بودن و... خیلی خیلی خیلی بیشتر از طرف مقابل به خود آدم ضربه میزنه. آدمهای صاحب این خصلتها میرن جهنم، چون در این دنیا هم داشتن توی جهنم زندگی میکردن. ولی خب که چی؟ وقتی دست خودت نیست و هرچی برای برطرف کردنشون تلاش میکنی فایدهای نداره، اینکه بدونی این ویژگیها بیشتر به خودت آسیب میزنن فقط حالت رو بدتر میکنه!
بگذریم.
این سال جهنمی گذشت و دقیقا یک هفته پیش، زمانی که دیگه از حل مشکل قطع امید کرده بودم مشکل حل شد. حلش هم این شکلی بود که دیدم دیگه اون نفرت و کینه شدید رو ندارم، هم اسمشون رو بارها شنیدم هم از نزدیک دیدمشون ولی برام دو تا آدم معمولی شده بودن با خوبیها و بدیهای هر انسان دیگری. نمیدونم چرا و چگونه؟ اما در زندگی من یک معجزه خیلی خیلی بزرگ بود. البته طی این یک سال چیزای زیادی درباره خودم فهمیدم که باید با مشاور و استاد اخلاق و تمرین و تلاش و دعا و توسل حلشون کنم.
تنها احتمالی که درباره چرایی حلش میدم این بود که مدتی قبل به یکی از دوستانم سربسته گفتم مشکل اخلاقی بزرگی دارم که هرکاری میکنم حل نمیشه، و او بهم گفت باید بدونم که من از حل مشکلم ناتوانم و فقط اراده خدا مشکل رو حل میکنه. من هم که از اینهمه تلاش و خود درگیری خسته بودم، یه جورایی کار رو واگذار کردم به خدا که دیگه هرطور خودش صلاح میدونه...
رب
تربیتمون میکنه
ما رو به سمت کمالمون میبره
خودش میدونه که باید چه رنجهای منحصربهفردی رو تحمل کنیم
پس بیاین جشن بگیریم به مثابه شکر...
- ۲ نظر
- ۲۷ مهر ۰۴ ، ۱۹:۲۵