باید عرض کنم که در تمام سالهای تحصیلم (که الان فکر کردم و دیدم به طرز عجیبی 18 سال بوده تا حالا...مگه من 18 سالم هست که 18 سال درس خونده باشم؟؟!) مثل این یک سال اخیر و خصوصاً این ایام امتحانات خودم رو در گِل مونده حس نکرده بودم. دردناکترین امتحانات اونهایی بوده که استاد سر کلاس چرت و پرت گفته یا تو کتابش اراجیف نوشته و باید اونها رو به سختی حفظ میکردی و براش مینوشتی، یا...ولی هیچی به پای این وضع فعلی نمیرسه. فقط یه فقرهاش اینه که امتحانی که چندروز دیگه دارم امتحان همون استادی هست که کلاس براش جلسه محاکمه جمهوری اسلامیه. حالا اونش مهم نیست. استاد دو تا سوال داده که توی امتحان جوابش رو بنویسیم.
سوال اول: کل مشکلاتی که در یک کشور امکان وقوع داره رو لیست کرده (از رکود تورمی تا خروج مغزها تا فساد سازمانیافته -که خیلی تاکید داره روی سازمانیافته بودنش- تا...) و ضمن اینکه گفته کشور ما همه این مشکلات رو داره ازمون خواسته با استفاده از تمام نظریههای دولت که تو عالَم وجود داره راه برونرفت ازش رو بنویسیم. بعد به قول بچهها حس کرده کافی نیست و باید چیزای بیشتری ازمون بخواد، اضافه کرده که در پاسخ بحرانهای پنجگانه فلان و بحرانهای سهگانه بیسار رو هم بیارید.
اما سوال دوم: سوال دوم این بود که یه آسیب اجتماعی رو براساس نظریه پارسونز تحلیل کنیم. جلسه آخر من به استاد گفتم میشه «بحران جمعیت» رو به عنوان آسیب اجتماعی کار کنم؟ شاید بگید تو دیگه چه باهوشی هستی که به همچین استادی چنین پیشنهادی میدی؟! علتش فقط این بود که متوجه شده بودم «پیری جمعیت» یا اینکه یه کشور چقدر جمعیت در سن شاغل بودن داره جزو شاخصهایی هست که در جهان کشورها رو براساسش میسنجند و از نظر هیچ کشوری این خوب نیست که جمعیتی که از سن شاغل بودن خارج شدن زیاد باشه.
استاد گفت: منظورت از بحران جمعیت همین هست که کشور ما از نظر منابع کلاً برای 20 میلیون (یا 30 میلیون یادم نیست) بیشتر جا نداره و همین جمعیتی هم که هستیم اضافی ایم؟:))))))))))))) (از همین جا پرانتز تا دم در بیت رهبری)
منم آب دهنمو قورت دادم و گفتم نه استاد! اینکه نرخ رشد جمعیت رو به کاهشه.
همونطور که میتونید پیشبینی کنید نیمساعت بعدی کلاس به سخنرانی استاد در پاسخ به خیال خام من گذشت و در نهایت هم حرفش رو اینطور تموم کرد که: خلاصه اینکه من مشکلی ندارم اگه میخوای روی این موضوع کار کنی ولی نه از منظر سران حکومت و با ایدههای اشتباه اونا که باعث شده الان توی چنین وضع فاجعهای باشیم...
یه نکته اساسی توی نظریه پارسونز این هست که شما باید علل وقوع یک آسیب اجتماعی رو نظاممند ببینی، یعنی تکعاملی تحلیل نکنی، ببینی هرکدوم از نظامات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی چه اثری رو هم گذاشتند و از هم چه اثری گرفتند و این حرفا...بعد جالب بود که استاد اصرار داشت هر مشکلی در هرجایی هست از نظام سیاسیه، نظامات دیگه هیچ تقصیری ندارند، همهاش تقصیر این جمهوری اسلامی بد هست:)) خب عزیز من چرا میگی براساس نظریه پارسونز تحلیل کنید؟ خب بگو براساس نظریه بد بودن جمهوری اسلامی تحلیل کنید هم کار ما راحت میشه هم خودت چندتا متن دلخنککن میاد زیر دستت.
کلاس که تموم شد و بلند شده بودیم بریم، اعصابم که خورد بود، هیچی. ولی بیشتر از اون نگران امتحان بودم و اینکه واقعاً باید چیکار کنم. لحظه آخر گفتم استاد من یه نقدی به رویکرد شما دارم. گفت چی؟ خب عزیزان میدونید که همیشه نقدتون رو به اساتید، و به همسر و والدین و دوستان و بقیه، باید به صورت ساندویچی ارائه بدید. یعنی اول و آخر ازش تعریف کنید و وسطش نقدتون رو بگید. من نون رویی ساندویچ رو گذاشتم و البته دیگه پیش نیومد که نون زیریش رو هم بذارم. نون روییش این بود که:
-استاد عزیز! شما توی این دو ترم به ما نشون دادید که خیلی براتون مهمه ما خودمون فکر کنیم و از خودمون تحلیل داشته باشیم. نشون به اون نشون که این ترم قرار بود از مطالب کتابتون امتحان بگیرید، ولی بعد نظرتون عوض شد و بهمون این سوالات رو دادید که ما به جای حفظ کردن تحلیل کنیم.
(استاد با جدیتی که درش خوشحالی عجیبی نهفته بود، سرش رو به تایید تکون داد)
-اما امروز سر کلاس رویکرد شما پیامی خلاف این موضوع به آدم میداد. طوری که آدم احساس میکرد اگر نظر و تحلیل خودش رو بیپرده بنویسه شما ازش قبول نمیکنید.
این حرف رو با حالت دلشکسته و کمی دلخور زدم و میدونستم روی روحیه پدرانه استاد اثر خودش رو میذاره و گذاشت:
همونطور که گفتی من تحلیل شما رو میخوام و اگر چیزی خلاف این گفتم ازتون عذر میخوام!
-نه استاد چه حرفیه بنده جسارت کردم ببخشید.
-حالا اگه بگی چی گفتم که خلاف این بوده خوشحال میشم.
-استاد مثلاً همین که گفتین این حرف تو نظر سران حکومته...خب شاید من در این موضوع تحلیلم با تحلیل سران حکومت یکی باشه (انگار تحلیلم با تحلیل شمر و یزید از ضرورت کشتن امام حسین یکیه)...وقتی شما اینطور میگید من دیگه نمیتونم تحلیل خودم رو بنویسم.
-حق با شماست! من عذر میخوام! نباید اینطور میگفتم...من واقعاً دوست دارم شما تحلیل خودتون رو بنویسید...
شاید فکر کنید که همه چی به خوبی و خوشی ختم بخیر شد و قرار شد که ما تحلیل خودمون رو بنویسیم. بله قرار شد فقط با یه قید کوچیک:
-من واقعاً دوست دارم شما تحلیل خودتون رو بنویسید اما تحلیلتون باید علمی باشه...
دقت کردید؟ علمی! خیلی مهمه که علمی باشه! حالا آیا به نظرتون تحلیلی که با تحلیل سران حکومت منطبقه امکان داره که علمی باشه؟؟
پ.ن: چندروز گذشته داشتم کتاب جنایت و مکافات داستایفسکی رو میخوندم و حین نوشتن این متن متوجه شدم علاقه عجیبی دارم از مدل دیالوگنویسیاش تقلید کنم. یهو میبینی پنج صفحه نظریات فلسفی رو یه شخصیت داره به شخصیت بغل دستی اش که داشته از اونجا رد میشده و اصلاً علاقهای هم به گوش دادن نداره میگه. الان هم که این جملات رو نوشتم متوجه شدم علت علاقه ناگهانیام به این تقلید، دور کردن ذهنم از استرس امتحان بوده.
- ۶ نظر
- ۱۴ شهریور ۰۴ ، ۱۸:۳۹