یک آدم خوشحال

چون دوست دارم در زندگی خوشحال باشم...

یک آدم خوشحال

چون دوست دارم در زندگی خوشحال باشم...

از سال ۸۷ یعنی از نوجوانی توی بلاگفا وبلاگ می‌نوشتم و می‌نویسم
رفیق خیلی عزیزی به لهجه اصفهانی پرسید
بیای بیان چی اَزِد کم می‌شِد
و من در پاسخ آمدم بیان.
به این امید که حرف‌هایم اینجا مصداق آن فراز مداحی حاج مهدی رسولی باشد:
«دوست دارم هرجا میرم از تو صحبت بکنم»

 

صادقانه بگم، دیگه به تنگ اومدم. در طول روز گاهی یادم می‌ره گاهی هم یادم میاد. بعضی جاها و در مواجهه با بعضی آدم‌ها بیشتر یادم میاد. مثل این می‌مونه که یه بیماری خطرناک داشته باشم و گاهی یادم بره بهش فکر کنم. از اینکه فهمیدم و همچنان دارم میفهمم چه ویژگی‌های بدی جزو لاینفک شخصیتم هست وحشت‌زده‌ام، و غمگین، و یه ذره ناامید. کاش مثل دردهای جسمی و روحی، برای دردهای اخلاقی دکتری وجود داشت. حداقل فرق بیماری صعب‌العلاج جسمی با این بیماری‌ها اینه که سر بیماری جسمی میگی ته تهش می‌میرم و دردهام تموم میشه. ولی این بیماری‌ها تازه بعد از مرگ دردهای اصلی‌اش شروع میشه. می‌ترسم. 

 

  • ن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌

نظرات (۲)

روی نقاط قوتتون مانور بدید

نقاط قوت ما میتونه نقاط ضعف ما رو کمرنگ کنه و بعد از اون میشه بهش غلبه ی نسبی پیدا کرد

پاسخ:

وقتی حس میکنم نقاط قوتم هم واقعی نیستن چی؟ 

نترس روله 

فیضش مدامه و هر ذره از زمان ممد این فیضه و به ما در کمالمون کمک می کنه به طور اتوماتیک 

منبع: کتاب ممدالهمم علامه حسن زاده

پاسخ:
بعضی وقتا به همین هم شک میکنم و میگم من که دوست دارم پاک بشم تو هم که دوست داری من پاک بشم پس چرا راهش رو جلو پام نمی‌ذاری؟
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی