یک آدم خوشحال

چون دوست دارم در زندگی خوشحال باشم...

یک آدم خوشحال

چون دوست دارم در زندگی خوشحال باشم...

از سال ۸۷ یعنی از نوجوانی توی بلاگفا وبلاگ می‌نوشتم و می‌نویسم
رفیق خیلی عزیزی به لهجه اصفهانی پرسید
بیای بیان چی اَزِد کم می‌شِد
و من در پاسخ آمدم بیان.
به این امید که حرف‌هایم اینجا مصداق آن فراز مداحی حاج مهدی رسولی باشد:
«دوست دارم هرجا میرم از تو صحبت بکنم»

آیا تو هم در میدانی؟

شنبه, ۱۹ آبان ۱۴۰۳، ۰۵:۳۷ ب.ظ

 

همیشه گفته‌ام که شاید برای اتفاقات مختلفی که در عالم می‌افتد از ما کمک مستقیم و کارهای (به‌ظاهر) خیلی بزرگی برنیاید. همیشه گفته‌ام ما نمی‌توانیم به همه علوم و مهارت‌هایی که وجود یا امکان وجود دارند مسلط شویم. ما نمی‌توانیم همه شغل‌های لازم را داشته باشیم. هریک‌مان نمی‌توانیم کار همه‌مان را بکنیم. نه. باید این کمالگرایی افراطی که اتفاقا این روزها به ما زیاد تحمیل می‌شود را دور بریزیم.

ما نیروی سپاه قدس نیستیم. نظامی نیستیم. خبرنگار و آدم فرهنگی خاصی که حضورمان در میدان ارزش ویژه‌ای بیافریند نیستیم.

اما آدم هستیم و چشم داریم و با همین چشم‌های کوچک‌مان خیلی چیزها می‌بینیم و نمی‌توانیم نبینیم.

 

آری دست‌هایمان آنقدر بلند نیست که به فلسطین و لبنان و سوریه برسد و بالای سر زن‌ها و بچه‌ها چتری شود که بمب‌ها و موشک‌ها به آنها نخورد‌، یا آنها را از باد و باران و سرما در امان نگهدارد

اما آنقدر بلند هست که در قنوت هر نماز و بعد از آن و در هر سحرگاه و هر نیمه‌شبی به آسمان بلند شود و (حتی در کنار دعاهای شخصی،) دعایی برای مردم عالم را بالا ببرد و برای آنها گشایش بخواهد.

 

آنقدر بلند نیست که بتواند مردم را از گرسنگی و تشنگی‌ای که خواست و عمد اسرائیل برای از پا درآوردنشان بوده نجات دهد، 

اما آنقدر بلند هست که به قدر درصد و «حق معلوم» ای از درآمد و داشته ماهانه‌مان شریک مخارج زندگی مردمی که زندگی‌شان با جهاد و مبارزه درهم آمیخته شود. 

 

خطاب به خودم می‌گویم که هم باورهای توحیدی دارم و هم همزمان! عافیت‌طلبم و دوست دارم به زندگی خودم مشغول باشم: 

اگر خلق انسان اساسا با مفهوم ابتلاء و آزمایش گره خورده است و اگر ابتلاء آن مردم این است که نه برای حیات خودشان و خانواده‌هایشان (که مدتهاست این حیات در معرض تهدید است طوری که دیگر در اولویت نیست) که برای بقاء حق و خاموش نشدن نور کوچک ایستادگی در مقابل ظلم جهان‌خوار، چنین رنج‌های عظیمی را تحمل کنند، 

ابتلاء تو چیست؟

چطور در چنین جهانی می‌توانی به حال دردهای کوچک زندگی خودت بگریی و دلسوزی کنی و نام آنها را ابتلاء بگذاری؟

و پس اگر این دردهای کوچک ابتلاء تو نیست، چه چیزی ابتلاء توست؟

 

و اگر ابتلاء و آزمون زندگی تو همین رنج‌های عظیم دنیا و واکنش تو در قبال آنها باشد چه؟

آیا در پیشگاه خدا برای اینکه حتی برای آنها دعا نکردی و به کوچک‌ترین سهم‌ها از مال‌ت در بلای آنها شریک نشدی پاسخی داری؟

 

شناسه کانال من در بله: 

@arzeshafzoode

 

  • ن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی