یک آدم خوشحال

چون دوست دارم در زندگی خوشحال باشم...

یک آدم خوشحال

چون دوست دارم در زندگی خوشحال باشم...

از سال ۸۷ یعنی از نوجوانی توی بلاگفا وبلاگ می‌نوشتم و می‌نویسم
رفیق خیلی عزیزی به لهجه اصفهانی پرسید
بیای بیان چی اَزِد کم می‌شِد
و من در پاسخ آمدم بیان.
به این امید که حرف‌هایم اینجا مصداق آن فراز مداحی حاج مهدی رسولی باشد:
«دوست دارم هرجا میرم از تو صحبت بکنم»

باید اعتراف کنم که عملاً یک مذهبی صورتی هستم

پنجشنبه, ۲۲ شهریور ۱۴۰۳، ۰۱:۵۵ ق.ظ

 

چند وقت پیش یکی از بچه‌ها می‌گفت بار اول که دیدمت فکر کردم خیلی حزب‌اللهی هستی. داشت به عنوان تعریف می‌گفت (که مثلا بعد فهمیدم نیستی!) ولی من ناراحت شدم. گفتم مگه الان فکر می‌کنی نیستم؟ گفت نه آخه با بعضی مذهبی ها شوخی هم نمیشه کرد. 

امروز مسئول مالی شرکت از خواهر برادرام می‌پرسید. می‌گفت آخه تو خیلی مذهبی هستی، اینقدر که آهنگ هم گوش نمی‌دی (خبر نداره!) دوست دارم بدونم خواهر برادرات چه شکلی هستن.

یکی از همکارام هست که به لحاظ ظاهری خیلی خیلی با هم فرق داریم. اون فقط یه شال می‌اندازه سرش که موهاش از دو طرف پیداست. هرروز گوشواره جدید می‌اندازه. خیلی آهنگ گوش میده و کلا از این جهات دو تا قطب مخالفیم. ولی خیلی همدیگه رو دوست داریم. 

خونه‌هامون تقریبا به هم نزدیکه. امشب برای اولین بار با من اومد که برسونمش. اول بردمش براش هدیه تولدش که توی شهریوره رو خریدم. بعد هم نزدیک خونه یه جا رفتیم با هم قهوه خوردیم‌. توی راه کلی با هم حرف زدیم و خیلی خوش گذشت.

توی همه این لحظات دوست داشتم مثلا یه چیزی درباره امام حسن که شب شهادتشون بود بگم. دوست داشتم امروز توی شرکت و امشب به دوستم یه جوری بفهمونم که عزادارم و برام مهمه. ولی نشد یا نتونستم.

توی دلم نیت کردم این قهوه‌ای که به دوستم میدم نذری شهادت امام حسن باشه. 

رفته بودم نجف، توی صف زیارت ضریح به همین دوستم پیام دادم اینجا بوی عطر تو میاد و یادت افتادم. چیزی با این مضمون گفت که داشتم می‌مردم و تو با پیامت زنده‌ام کردی. منم گفتم من از حالت خبر نداشتم، کس دیگه‌ای خبر داشت که من رو به یادت انداخت.

ولی در نهایت حالم با خودم خوب نیست. چون کلا توی زندگیم توی بخش جاذبه عملکردم قابل قبوله. خیلی وقت‌ها موفقم توی ساختن تصویر مثبت از مذهبی‌ها. ولی دقیقا تا همین‌جا. دافعه‌ای نمیتونم داشته باشم. صلح کل هستم. اهل «وفاق»! دوست ندارم حس خوبی که بین مون پیش اومده رو با مسائل اختلافی از بین ببرم. یه جورایی میترسم از اختلاف و دعوا. هی با خودم میگم تو اول باید کاری کنی که مهرت به دل بقیه بشینه و حرفت نفوذ پیدا کنه، بعد مثلا امر به معروف کنی و اینها. ولی هیچوقت اون «بعد» فرا نمی‌رسه. همیشه تو همون قسمت به دل بقیه نشستن و نفوذ پیدا کردن می‌مونم. 

یهو می‌بینی کلی المان‌های مذهبی‌ام رو هم از دست دادم که به عنوان یه مذهبی به دل بقیه بشینم! 

 

 

 

  • ن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌

نظرات (۴)

  • شبکه اجتماعی ویترین
  • سلام

    همین که تو دلتون نذر قهوه رو انجام دادین، انشاالله قبوله

    شرایط امر به معروف هم الان کمی پیچیده شده باید خیلی کیاست داشته باشی تا مثمر باشه. 

    شما با پوشش و حسن خلق بهترین شیوه امر به معروف رو انجام میدید، فقط سعی کنید خودتون تاثیر نگیرید

    ماجور باشید

    پاسخ:
    سلام
    خیلی ممنون از دلداری‌تون
    ان‌شاءالله 

    سلام

    لازم نیست سمت دافعه داشتن برید

    برید سمت اینکه تمایلات شخصی خودتون رو هم مطرح کنید...

    مثلا بگید فلان جا بودم دلم خیلی برای روضه تنگ شده بود...

    یا بگید من وقتی نتونستم به فلان مراسم (مذهبی) برسم خیلی ناراحت شدم

     

    در بیان دل خواسته های خودتون هنر به خرج بدید، زیبا بیانش کنید و رها باشید...

    کسی به خاطر علایق و عقیده شخصی تون تنش ایجاد نمیکنه، اما میتونه شروع خوبی باشه

    پاسخ:
    سلام
    درسته 
    ولی برام خیلی سخته 
    باید تمرین کنم 
  • مرتضی نجاتی
  • به سمت مذهب حرکت کردن، خودش جای خوشحالی دارد. امیدوارم که هم شما و هم آن دوستتان بیشتر و بهتر همکاری کنید و در نهایت یک جامعه مذهبی داشته باشیم

    پاسخ:
    ممنون ازتون
    ان‌شاءالله که بتونیم اینطور عمل کنیم
  • استیص‍ ‍آل
  • سلام

    من واقعا

    احساس میکنم این مذهبی ها درست ترند!

    یعنی حس میکنم اسلام پیامبر و حضرت علی به مذهبی هایی که توی جامعه حضور پررنگ دارن، با همه تعامل دارن، و همیشه سعی ندارن بقیه رو به راه راست هدایت کنن نزدیک تره

     

    منظورم این نیست که امر به معروف و نهی از منکر خوب نیست

    منظورم اینه که ما میدونیم «ما گناه های پهون داریم، اونا گناه های آشکار»

    و چون آدما رو دوست داریم سعی میکنیم کمکشون کنیم که توی زندگیشون خوشبخت بشن

    و نه اینکه چون ما بلدیم و اونا بلد نیستن. چون ما خوبیم و اونا بدن.. اینا خیلی غلطه..

    پاسخ:
    سلام
    مسئله ایستادن روی روشی هست که تو معتقدی درسته و باید مطابق اون زندگی کرد ولی اونها چنین اعتقادی ندارن
    من خودم رو می‌پوشونم که اون روش زیاد دیده نشه
    چون فکر میکنم اگه اون روش دیده بشه، مرز بین من و اونها هم دیده میشه و از هم فاصله می‌گیریم و دیگه اون رفقای صمیمی مهربون دوست‌داشتنی همدیگه نیستیم

    من -چنان که در این پست و خطوط بالا گفتم- در عمل خیلی گشوده هستم نسبت به اعتقادات و رفتارهای متفاوت دیگران
    ولی حقیقتاً معتقد نیستم که حق و باطلی وجود نداره
    که یعنی معتقد نیستم نباید هیچ قضاوتی درباره اعتقادات و رفتارهای دیگران داشت
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی