یک آدم خوشحال

چون دوست دارم در زندگی خوشحال باشم...

یک آدم خوشحال

چون دوست دارم در زندگی خوشحال باشم...

از سال ۸۷ یعنی از نوجوانی توی بلاگفا وبلاگ می‌نوشتم و می‌نویسم
رفیق خیلی عزیزی به لهجه اصفهانی پرسید
بیای بیان چی اَزِد کم می‌شِد
و من در پاسخ آمدم بیان.
به این امید که حرف‌هایم اینجا مصداق آن فراز مداحی حاج مهدی رسولی باشد:
«دوست دارم هرجا میرم از تو صحبت بکنم»

جهت توضیح و یادآوری به خودم

پنجشنبه, ۲۲ شهریور ۱۴۰۳، ۰۳:۴۸ ب.ظ

 

این چندوقت کلاً حال خوبی نداشتم و خیلی چیزا ناراحتم می‌کرد و میکنه. اما توی همین سنگلاخ هم انگار یه آگاهی و فهمی در من داره ریشه میکنه و کم‌کم جوونه می‌زنه.

قصه اینه که من هرچقدر هم توی زندگیم بدوم، نمیتونم تماااام هنرها و مهارت‌ها و علومی که این روزا عرضه میشه رو یاد بگیرم. تازه با این فرض که استعداد و توانایی همه‌شون رو هم داشته باشم، وقت یادگیری و تمرین و مرور همه‌شون رو ندارم. همه‌شون که هیچی، وقت یک صدمش رو هم ندارم. 

من هرچقدر درس بخونم و مطالعه کنم و فکر کنم و کلاس شرکت کنم و مباحثه کنم، نمی‌تونم توی همه حوزه‌های موردعلاقه‌ام متخصص بشم. 

من هرچقدر هم توی زندگیم تلاش کنم، نمیتونم همه اون چیزای خوبی که دور و بری‌ها یا دوستانم دارند رو داشته باشم و به دست بیارم. 

من هرچقدر هم برای بچه‌داری‌ام تلاش کنم، بازم مامانم من رو توی این موضوع سرزنش میکنه (هرچند که از نظر خودش سرزنش نمیکنه، فقط دلسوزی و راهنمایی میکنه).

من هرچقدر هم که سعی کنم ایده‌آل س باشم، بازم یه سری چیزها هست که نمیتونم دقیقا مطابق میل او رقم بزنم.

من هرچقدر که خودم رو به زحمت و سختی بندازم که خونه تمیز و قشنگ و رویایی داشته باشم، بازم اون تصویری که توی ذهنم هست محقق نمیشه و اساساً ساخت واقعی اون تصویر به خیلی چیزهای خارج از اراده من ربط داره.

ووو...

همیشه این موضوع من رو رنج می‌داده و برام آینه محدودیت و حسرت و حس ناکامی و سردرگمی بوده.

ولی فقط یه فکر هست که کمکم میکنه این نشدن‌ها، این کاملاً راضی نبودن دیگران از من، این توقعات نامحدود دیگران و جامعه از من (که حالا توقع خودم از خودم شده) و توان و وقت محدود من، حالم رو بد نکنه.

مثل همیشه اون فکر فقط «امام» هست.

امامی که میتونم و باید رضایت و خوشحالی او رو ملاک زندگیم قرار بدم.

امامی که به محدودیت‌های من اشراف کامل داره.

امامی که توقعش از من متناسب با داشته‌ها و نداشته‌هام هست.

امامی که نیاز نیست جلوش خودم رو توجیه کنم.

امامی که میدونه اولویت زندگی من در هر لحظه چیه و اگر به او رجوع کنم در هر لحظه بهترین عمل رو انجام میدم.

باید نگاهم فقط به امامم باشه. 

چقدر رویاییه. چقدر آرامش توش هست، چقدر خوشحالی. دیگه نه حسرتی هست نه حسادتی، نه احساس شکست و عقب‌موندنی، نه سرخورده شدنی از حرف دیگران.

و از همین جهت چقدر سخته که «لااسمع لکَ حسیساً و لا نجوی» (دعای ندبه)...

اما برای کسی که حقیقتاً بخواد از امام بشنوه و به امام نگاه کنه راه بسته نیست. 

 

 

  • ن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌

نظرات (۱)

  • همطاف یلنیـــز
  • سلام سلام

    .

    احسنت!

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی