یک آدم خوشحال

چون دوست دارم در زندگی خوشحال باشم...

یک آدم خوشحال

چون دوست دارم در زندگی خوشحال باشم...

از سال ۸۷ یعنی از نوجوانی توی بلاگفا وبلاگ می‌نوشتم و می‌نویسم
رفیق خیلی عزیزی به لهجه اصفهانی پرسید
بیای بیان چی اَزِد کم می‌شِد
و من در پاسخ آمدم بیان.
به این امید که حرف‌هایم اینجا مصداق آن فراز مداحی حاج مهدی رسولی باشد:
«دوست دارم هرجا میرم از تو صحبت بکنم»

تو اما نه

دوشنبه, ۲۳ مهر ۱۴۰۳، ۰۳:۲۴ ق.ظ

 

حال بدی دارم. وقتی میخوام توصیفش کنم آهنگ حامد زمانی برای امام زمان تو ذهنم پخش میشه. اونجاش که میگه: همه دنیا ازم بریده (تو اما نه). چندوقته به خواسته‌هام نمیرسم. تلاشهام به بن‌بست ختم میشه. دانشگاه درخواست مهمان شدنم رو قبول نمیکنه. استادها درخواست تغییر ساعت کلاس رو قبول نمیکنن. اون استاد ضدنظامه به معنای واقعی کلمه لای منگنه میذاردم. صبح تا شب برای کلاسش مقاله میخونم و آخر به این نتیجه میرسم حرفی برای گفتن ندارم. اون مقاله‌ای که داشتم با همکارم آماده میکردم رو هرچی بالا و پایین میکنم می‌بینم ارزشی برای چاپ نداره. حس میکنم هیچی توی رشته خودم بلد نیستم. مشکل اعتماد به نفسم خیلی وحشتناک زده بالا دوباره. امشب از روی متن قانون اساسی نتونستم کلمه‌ها رو درست بخونم. حتی اصلی که یقین داشتم توی قانون اساسی هست رو یهو انکار کردم و گفتم نیست. خدایا مگه میشه؟ حس میکنم یه گناه واقعا نابخشودنی مرتکب شدم. اونوقت همه این کارا و تحمل همه این استرس‌ها رو بین بازی با بچه و عوض کردن پوشکش و شیر دادن بهش میکنم که توی ساعات بیداری‌اش حتی ده دقیقه هم من رو رها نمیکنه. پریشب وقتی آخرشب از خواب بیدار شد و شروع کرد به بازی کردن کلی گریه کردم و توی گریه‌هام هم کلی توضیح به خدا دادم که به خدا قسم ناشکری نمیکنم. حال بدی دارم حقیقتا. 

و آیا من در این شدت ناتوانی و نابلدی و آشفتگی، به درد امام‌زمان، به درد جهان، به درد کشور، به درد اسلام، به درد غزه و لبنان و همه مجاهدین راه خدا می‌خورم؟ خیر. 

پس خدایا مرا به دردبخور بکن...

 

 

  • ن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌

نظرات (۶)

اولین نفری که مطلب را خوانده است

:)

پاسخ:

یعنی توقع چنین کامنتی رو از هرکسی جز شما داشتم:))


در رابطه با به درد امام زمان خوردن با وجود اینکه حس ناکافی بودن میکنیم یه داستانی رو بگم:

توی یه موضوعی خانمم نظری داشت و منم نظری متفاوت...

گاهی که در مورد اون موضوع با من حرف میزد قانع میشد و بعد از چند روز بازم نظرش تغییر میکرد... 

یه روز گفت به نظرت در مورد این موضوع با استاد مشورت کنیم خوبه؟

گفتم: آره... ولی به شرط اینکه خودت دغدغه ی خودت رو مطرح کنی... من زبان تو نشم...

 

بعد همون حس اعتماد به نفس پائین اومده اش قلیان کرد و گفت: شاید حرف تو درست باشه... و لازم نباشه نظر استاد رو بگیریم...

 

گفتم: نگاهت به استاد صرفا یه نگاه خط گیری نباشه... چون اگر فقط برای خط گیری بخوای با استاد ارتباط بگیری دچار این مسائل و تردید ها میشی... و کارکرد استاد فقط خط گیری نیست...

 

تو باید در هر صورت ارتباطت رو با استاد حفظ کنی... چه تفکرت در این باره درست باشه چه نباشه...

اون استادته...

و تو جدای از این که همسر منی، شاگرد ایشونم هستی...

و منم جدای از همسر تو بودن شاگرد ایشونم...

از این جهت که شاگردش هستی ارتباط بگیر و این موضوع هم بهانه ای باشه برای ارتباط گرفتن...

خودِ ارتباط گرفتنه مهم تر از موضوعی هست که بهش فکر میکنی...

گاهی توی همین ارتباط درهای جدیدی به روت باز میشه...

 

داستان شما هم جدای از توانمندی یا عدم توانمدی تون، همینه... ارتباطی که میکیرید مهمتره...

گاهی خودتون توانمندی و قابلیتی دارید که  صد برابر عالم تر از شما و با اعتماد به نفس تر از شما اون رو ندارن...

اما امام شما از قابلیت شما خبر داره و زندگیتون رو به سمت شکوفایی همون قابلیت سوق میده...

 

ارتباطتتون رو حفظ کنید...

پاسخ:
ممنون...
به نظرم مدتهاست دارم با همین رویه پیش میرم 

چرا همچین توقعی از من نداشتید؟

پاسخ:

خب بامزه بود و فکر نمی‌کردم برای شما هم جالب توجه باشه که اولین نفری هستید که یه پستی رو خوندید...نمی‌دونم چه جوری بگم چرا.

من از خیلی جهات به یک پدیده نگاه میکنم، فقط اکثر اوقات به خودم اجازه نمیدم هر زاویه نگاهی رو بیان کنم...

 

گاهی هم حس میکنم باید یال و کوپال و اون فاز نظر مفید دادن رو بذارم کنار و خیلی معمولی نظر بذارم...

این برای شکل گیری بهتر ارتباطات لازمه

پاسخ:

دبیرستان یه معلم داشتم می‌گفت حکمت داشتن یعنی توی انجام هر کاری ولو کوچیک غرضی معقول داشته باشی...من این کامنت شما رو مصداقی از اون مفهوم می‌بینم چون خودم حتی در کامنت گذاشتن و نگذاشتن هم همیشه تردید دارم و «اصل» ای ندارم که با رجوع به اون بتونم تشخیص بدم الان باید چیکار کنم. قبلا هم گفتم توی زندگیم از نداشتن اصولی که راهم رو روشن کنه رنج زیادی می‌برم. شاید هم همون فرقان ه که خدا روزی متقین می‌کنه. 

سعی کنید با روضه ی امام حسین "ارتباط" بیشتری برقرار کنید...

و خیلی اشک بریزید...

 

به نظرم خیلی کمک میکنه...

حتی به مرور اشک ریختن های شما هم عمیق تر میشه...

 

پاسخ:
توصیه لازمی بود...ممنونم
  • هیپنو تیک
  • یه لحظه ی به خصوصی در زمینه ی علم وجود داره که انسان احساس "نفهمیدن همه چیز می کنه" 

    دقیقا ۱ سال بعد از این لحظه وقتی آدم به پشت سرش نگاه می کنه می فهمه همه ی برکات علمیش از بعد از اون لحظه شروع شده ....

     

    لذا نگران نباشید ✌

    پاسخ:
    اگه سالی یکی دو بار برای آدم پیش بیاد چی🌝
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی