هر لحظه کنار شما «حال» ام خوش است
اول میخواستم خطاب به شیطان بنویسم. بعد اتفاقی افتاد. نماز عشاء که میخواندم قنوت گرفتم و تندتند یکی از دعاها را خواندم. ولی دغدغهها نگذاشت رها کنم و بروم رکوع. به ناچار و برای آرام کردن صدای قلبم دعای دیگری هم خواندم. بعد دعای سومی و در نهایت چهارمین دعا را. و در یک لحظه اتصال برقرار شد. بنده فراری مقابل مولا ایستاد. مولا نگاهش کرد و چیزی در قلب بنده درخشید. دوباره حس خوش حضور را به قدر چند ثانیه درک کردم. حسی که لذتش را از یاد برده بودم.
بعد تصمیم گرفتم خطاب به شما بنویسم. به شما شکایت کنم از شیطان؟ نفس؟ به شما شکایت کنم از اینکه لحظهای خودم را وامیگذارم حالم بد میشود. فکرهای بد توی صف ردیف ایستادهاند که اگر در باز شد هجوم بیاورند داخل. بعضی وقتها مثل امروز آنقدر قوی هستم که در را محکم نگهدارم باز نشود. بعضی روزها هم باد غفلت میوزد در را باز میکند. خیلی وقتها اولین فکر که داخل میشود هلش میدهم بیرون. گاهی هم اینقدر خسته و ناتوانم که حمله میکنند و یک فصل هم مرا میزنند و هرچه دارم به غارت میبرند.
من شما را میخواهم. که بوی عطرتان از چند فرسخی بدیها را فراری میدهد. من شما را میخواهم. که کنارتان «حال» ام همیشه خوش است چون وقتی کنار شما هستم نه گذشتهای هست که حسرت بیاورد و نه آیندهای که اضطراب. کنار شما، چیزی جز شما معنا ندارد.
من کم دارم. من شما را کم دارم. اگر نداشتم به هزار در و دیوار نمیزدم...
- ۰۳/۰۳/۲۰
سلام
من لازمت دارم تا درباره این ارتباطت با امام زمان بیشتر بفهمم.
من این عنصر را خیلی توی زندگیم لازم دارم
من خیلی افسارم همیشه روی گردن خودم بوده
اتفاقا امروز داشتم به همین فکر می کردم که چقدر من زیاد شده همه جا رو گرفته، کی می خواد گردگیری کنه، من ها را تمیز کنه؟ من!
میشه؟
نه!
نیروی بیرونی می خواد
کی مثلا؟
اینجا بن بست همیشگی من بوده!
بن بست....
کاش بعد این همه سال یاد بگیرم به این آقایی که خطاب بهش می نویسی و رابطه ای با او به هم زده ای سالهاست بیشتر متوسل بشوم....
چرا با این همه ادعایی که دارم بهش فکر نکرده بودم؟
دروغ چرا یک بار در مدت این جنگ که خوره ی روح است به آقا یک نامه نوشتم...
چرا بیشتر نه؟
نمی دانم
شاید چون خاطرم جمع است که خودشان هوای ما ها را دارند...